شب های بی قراری
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





  شهداشمع محفلند   ...

گم گشتگان ایران خوش آمدید به میهن

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[شنبه 1396-12-26] [ 05:04:00 ب.ظ ]





  شلمچه   ...

این روز ها دلم بد هوای

شلمچه

طلاییه

هویزه

اروند …دارد

عجب حال وهوایی دارد این روز ها شلمچه

کاش بشود شهدا دعوت نامه مرا هم امضاء کنن

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[چهارشنبه 1396-12-09] [ 12:47:00 ب.ظ ]





  شهید عبدالکریم پرهیز گار   ...

شهادتت مبارک 

همه ما باید ممنون شهدا باشیم

وبدانیم چرا رفتن تا بتونیم ادامه دهنده راه آنها باشیم

ان شاالله

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[چهارشنبه 1396-09-29] [ 03:22:00 ب.ظ ]





  شهید امیر حاج امینی   ...

شهیدی که دوهفته قبل شهادتش عکس دوست شهیدش را پروفایلش گذاشته بود

 

شهدا عاشق شدن وشهید شدند

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[جمعه 1396-09-24] [ 04:32:00 ب.ظ ]





  علی کوچولو   ...

علی جانم یتیمیت را با در خط امام

وحجاب زهرایی ام شاید بتوانم جبران کنم

گرچه جبران نمی شود

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[پنجشنبه 1396-09-23] [ 05:26:00 ب.ظ ]





  دلنوشته   ...

 

در ساحل ماسه ای باخدا قدم می زدم ،به پشت سرم نگاه کردم
جاهایی که از خوشی ها با هم حرف زده بودیم دو رد پا بود .
وجاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک رد پا بود
به خدا گفتم در سختی ها در کنارم نبودی؟
گفت آن رد پایی که می بینی من هستم .
تورا در سختی ها به دوش می کشیدم

بی نظیری خدای من

موضوعات: شهدا, دلنوشته  لینک ثابت



[سه شنبه 1396-09-21] [ 01:43:00 ب.ظ ]





  دلنوشته   ...

 

در ساحل ماسه ای باخدا قدم می زدم ،به پشت سرم نگاه کردم
جاهایی که از خوشی ها با هم حرف زده بودیم دو رد پا بود .
وجاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک رد پا بود
به خدا گفتم در سختی ها در کنارم نبودی؟
گفت آن رد پایی که می بینی من هستم .
تورا در سختی ها به دوش می کشیدم

بی نظیری خدای من

موضوعات: شهدا, دلنوشته  لینک ثابت



 [ 01:43:00 ب.ظ ]





  شهید عباس بابایی   ...

من می خواهمت،بعد از خدا….
شب رفتن به حج ،توی خانه کوچکمان،آدم های زیادی جمع شده بودند.عباس صدایم کردکه
برویم آن طرف حرف های آخرمان را بزنیم .چیزهایی میخواست که در سفر انجام بدهم .
اشک همه پهنای صورتش راگرفته بود .نمی خواستم لحضه رفتنم،لحظه جدا شدنمان تلخ شود .
گفت « مواظب سلامتیخودت باش،اگر هم برگشتی دیدی من نیستم…»

این را قبلا هم شنیده بودم.طاقت نیاوردم.گفتم:«عباس چطوری میتوانم دوریت را تحمل کنم؟توچطور می توانی؟»
هنوز اشک های درشتش پای صورتش بودند.گفت«توعشق دوم منی،من می خواهمت،بعد از خدا.نمی خواهم آنقدر بخواهمت که برایم مثل بت شوی

                                                             شهید عباس بابایی

 

                                                      

    

      پرواز برآسمان .سقوط در بهشت

موضوعات: شهدا  لینک ثابت



[یکشنبه 1396-09-19] [ 06:53:00 ب.ظ ]





  انقلاب .   ...

انقلاب
هرشب در تهران تظاهرات بود . اعتصابات ودرگيري ها همه چيز را به هم ريخته بود . از مشهد كه برگشتيم .شاهرخ براي نماز جماعت رفت مسجد!! خيلي تعجب كردم . فردا شب هم براي نماز به مسجد رفت .با چند تا از بچه هاي انقلابي انجا آشنا شد ه بود در همه ي تظاهرات ها شركت مي كرد . حضور شاهرخ با قد وهيكل وقدرت براي دوستانش قوت قلبي بود
اردات شاهرخ به امام تا انجا رسيد كه در همان ايام انقلاب سينه اش را خال كوبي كرده بود.وروي ان نوشته شده بود : خميني ،فدايت شوم

موضوعات: شهدا, شاهرخ (حر انقلاب اسلامي )  لینک ثابت



[یکشنبه 1395-10-05] [ 07:10:00 ب.ظ ]





  گمنامی   ...

سوم خرداد بود خبر ازادی خرمشهر در تمام کشور پیچید. ان ایام فراموش نشدنی است. همهی ملت از حماسه ی جوانان خود شاد ومسرور بودن
امام عزیز با پیامی به همه یاد اور شدند که سرمنشا پیروزی ما کجاست . امام فرمود :خرمشهر را خدا آزاد کرد .
روز جمعه بود .مادر حاج محمود رادیوب کوچکش را روشن کرد ه بود ..صحبت های خطیب نماز جمعه ی تهران را گوش میکرد .
ایشان از حماسه ی فرزندان ملت در خرمشهر گفتند .بعد هم به نحوهی پیروزی های رزمندگان اشاره کردند
بعد از دقایقی امام جمعه یتهران شروع کرد از دلاوری های رزمندگان و فرماندهان صحبت کردن ، به خصوص از فرماندهی به نام شهید حاج محمود شهبازی
مادر خشکش زد . محمود شهبازی !؟ یک دفعه دستانش لرزید . اما بعد به حالت طبیی اش باز گشت ! مادر با خودش گفت : محمود من که فرمنده نیست
! اون تو سپاه همدان کار باغبانی انجام میده :
بعد از خطبه ها گوینده ی رادیو اعلام کرد :به اطلاع عموم نماز گزاران محترم میرساند که پیکر دویست نفر از شهدای آزاد سازی خرمشهر بر روی دستان شما امت شهید پرور
تشیع میشود ..
ودر میان این شهدا پیکر شیر مرد عرصه ی پیکار ،فرمانده جبهه های غرب و جنوب ،جانشین تیپ 27محمد رسول الله شهید حاج محمود شهبازی نیز
وجود دارد . دوباره دل مادر لرزید . این بار اشک هایش جاری شد
ومی گفت که امام جمعه تهران که محمود من را نمیشناسد …

موضوعات: شهدا, مهاجر  لینک ثابت



[یکشنبه 1395-09-07] [ 11:52:00 ق.ظ ]





  شهید محمد رضا تورجی زاده   ...

بسم الله الرحمن الرحیم 

مرتب برای خانواده نامه می فرستاد .در این نامه ها همیشه به ما نصیحت میکرد . وشفارش های او بیشتر درمورد نماز و حجاب و… بود

اما این بار یک جمله دیگر به نامه اش اضافه کرده بود .محمد از ما تقاضایی داشت!

 

نوشته بود :اگر دختر خوب ومناسبی برای من پیدا کردید من حرفی برای ازدواج ندارم ! به شرطی که مانع جبهه رفتن من نشود .

من تا زمانی که جنگ ادامه داشته باشد و تا زمانیکه ولی فقیه زمان بگوید در جبهه خواهم ماند .

تکاپوی خانواده اغاز شد. همه بدنبال  دختری مناسب برای محمد بودند .

وقتی به مرخصی امد با او صحبت کردم . گفتم :اگر ازدواج کنی با حضورت را در جبهه کم تر کنی اما او قبول نکرد .

بعد پرسیدم :راستی برای چی به فکر ازدواج افتادی ؟!

بی مقدمه گفت :بخاطر صحبت های حاج اقای گردان . ایشان گفتند :نماز انسان متاهل هفتاد  برابر مجرد است

یا

موضوعات: ازدواج  لینک ثابت



[سه شنبه 1395-08-04] [ 12:12:00 ب.ظ ]





  شهادت   ...

يك  روز روي پل نوي خرمشهر . پشت خط اهن  جواني را ديدم كه پا برهنه بود ويك اسلحه ژ3 به دست داشت . گفتم پسر :كفش ميپوشيدي !نگاهي به من انداخت و محكم  جواب داد :

دشمن اومده خونه ما .اگر اسلحه هم نداشته باشيم بايد با چنگ ودندون مقاومت كنيم وبجنگيم . شما از تهران پاشدي اومدي اين جا .من كه بچه ي اينجام بايد چه كنم ؟! كلام نا فذ او به

جانم نشست . در اسارت. اين خاطره را براي يكي از دوستانم تعريف كردم .اورا  ميشناخت .گفت :او قاسم  بچه خرمشهره . پدرش در مسجد جامع تو غذا پختن كمك مي كرد ومادرش چايي

درست مي كرد يادم امد كه من هم از دست ان مادر چايي خورده بودم . دم در مسجد جامع سماور گذاشته بود و چايي مي داد دست رزمنده ها .

 

من دوسال وخرده اي بعئد از اسارت  در اردو گاه  بين القفسين . دوباره با اين جوان غيور  رودررو شدم و باهم از خاطرات ان روز ها  گفتم . هرچند ديدارمان كوتاه بود ولي همين كه دوباره

تونستم ان دلاور مرد خرمشهري  را ببينم خوشحال بود

 

                                               ان شاالله كه ماهم بتونيم از شهدا درس عبرتي بگيريم

موضوعات: تلخ وشيرين اسارت, دلاور مردان خرمشهر  لینک ثابت



[دوشنبه 1395-08-03] [ 01:01:00 ب.ظ ]





  شهيد مهدي باكري   ...

 

 

 

 

پنجره زيباست اگر بگذارند                  چشم مخصوص تماشاست اگر بگذرند

مناز اظهار نظرهاي دلم  فهميدم           عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

 

         اينا علقمه علمدار خميني .حاج حسين خرازي .اينجا همان جايي است كه دست حيسن خرازي فرمانده پيروز لشكر 14  از تنش جدا  شد . اينجا همان جايي است كه سر نا زنين

        حاج ابراهيم همت  سردار خيبر از تنش جدا شد .ايجا همان جايي است كه مهدي باكري وقتي رد مي شد ..

       شب عمليات ديد جنازه ي برادرش حميد باكري افتاده .رد شد و رفت .هرچه فرياد زدند اقا مهدي جنازه ي حميد رو برگردون .گوش نكرد اخر در مقابل اسرار فرمانده . پشت بيسيم

       جواب داد اينايي كه اينجا افتادن همه حميد باكري هستند  كدوم رو بر گردونم  ..


        خواهر باكري مي گه ما سه تا برادر داشتيم كه هر سه تا شون شهيد شدندن و هيچ كدوم جنازه هاشون به ما نرسيد  .

 1 علي باكري : كه زمان طاغوت سواك شاه علي ما رو دستگير كرد وتكه تكه كرد و هيچي از جنازش رو به ماندادن

2 :داداش حميد مارو هم كه اقا مهدي تو خيبر جاگذاشت ورفت ..

3 :خود اقا مهدي كهم تو وصيت نامشون نوشته بودن .(خدايا از تو ميخواهم  وقتي كشته مي شوم جسدم پيدا نشود تا من يه وجب از خاك اين دنيارو اشغال نكنم .)

تو عمليات بعديافتاد تو دجله و جنازش رو اب برد .وهيچ كدوم از سه برادر بر نگشتند …

 

   

                                                             اللهم الرزقنا توفيق الشهادت

موضوعات: شهدا, شهيد مهدي باكري  لینک ثابت



[یکشنبه 1395-08-02] [ 10:06:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما